روزی مرد جوانی نزد شری راماکریشنا رفت وگفت: "می خواهم خدا را همین الآن ببینم". کریشنا گفت: "قبل از آنکه خدا را ببینی باید به رود خانه گنگ بروی وخود را شستشو بدهی". او آن مرد را به کنار رود گنگ برد وگفت: "بسار خوب حالا برو توی آب".
هنگامی که جوان در آب فرو رفت، کریشنا او را به زیر آب نگه داشت.عکس العمل فوری آن مرد این بود که برای به دست آوردن هوا مبارزه کند.وقتی کریشنا متوجه شد که آن شخص دیگر بیشتر از آن نمی تواند در زیر آب بماند به او اجازه داد از آب خارج شود.در حالی که آن مرد جوان در کنار رودخانه بریده بریده نفس می کشید، شری کریشنا از او پرسید: "وقتی در زیر آب بودی به چه فکر می کردی؟ آیا به فکر پول، زن، یا بچه یا اسم و مقام وحرفه خود بودی؟ "
-نه به یگانه چیزی که فکر می کردم هوا بود.
-درست است؛ حالا هر وقت قادر بودی به خدا هم به همان طریق فکر کنی فوری او را خواهی دید.